loading...
مریوان کلوب
لالۆ بازدید : 41 دوشنبه 1390/12/29 نظرات (0)



چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.

 
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند وعلت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.
 
آنها به استاد گفتند:«ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.»
 
استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد امتحان بدهند.
 
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند...
 
آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند، سپس ورقه را برگرداندند تا به سوالی که 95 نمره داشت پاسخ بدهند. سوال این بود: کدام لاستیک پنچر شده بود؟!

لالۆ بازدید : 48 دوشنبه 1390/12/29 نظرات (1)

یکی از مربیان علم نجوم موفق به تهیه فیلمی شده است که پرواز شبانه ایستگاه بین المللی فضا بر فراز زمین را در 60 ثانیه نشان می‌دهد.

«جیمز دریک» مربی علم نجوم، 600 عکس از مجموعه «دروازه‌ای به عکاسی نجومی از زمین» آرشیوی از نیم قرن عکاسی که از ایستگاه فضایی و فضاپیمای ناسا تهیه شده، دانلود کرد. این ویدیو پرواز شبانه ایستگاه بین المللی فضا بر فراز زمین را در 60 ثانیه به تصویر می‌کشد.

پرواز به سوی طلوع خورشید بر فراز اقیانوس آرام شروع می‌شود و بزرگ‌نمایی از ارتفاعات 350 کیلومتری بالای جزیره ونکوور و ویکتوریا، شمال غربی اقیانوس آرام، جنوب غربی آمریکا، تگزاس و مکزیکو، آمریکای مرکزی و جنوبی را نشان می‌دهد.

بر اساس گزارش ام اس ان بی سی، در این فیلم چراغ‌ شهرها، رعد و برق ابرها، ستاره‌های درخشان، نور ضعیف غروب در افق شرقی و در نهایت سپیده‌دم دیده می‌شود.


برای دیدن فیلــــــــــم اینجا کلیک کنید

لالۆ بازدید : 81 دوشنبه 1390/12/29 نظرات (0)

به هنگام حمله ی ناپلئون به روسیه دسته ای از سربازان او در مركز شهر كوچكی از ان سرزمین همیشه برف در حال جنگ بودند.ناپلئون به طور اتفاقی از سواران خود جدامیافتد و گروهی از قزاقان روسی رد او را میگیرند و در خیابانهای پر پیچ و خم شهر به تعقیب او میپردازند.

ناپلئون كه جان خود را در خطر میبیند پا به فرار میگذارد و سر انجام در كوچه ای سراسیمه وارد یك دكان پوست فروشی میشود او با مشاهده ی پوست فروش ملتمسانه و با نفس های بریده بریده فریادمیزند:((كمكم كن جانم را نجات بده كجا میتوانم پنهان شوم؟))
پوست فروش میگوید: (زود باش بیا زیر این پوستینها)و سپس روی ناپلئون مقداری زیادی پوستین میریزد.پوست فروش تازه از این كار فارغ شده بود كه قزاقان روسی شتابان وارد دكان میشوند و فریاد زنان میپرسند:(او كجاست؟ما دیدیم كه او امد تو.) قزاقان علیرغم اعتراضهای پوست فروش دكان را برای پیدا كردن ناپلئون زیر و رو میكنند. انها تل پوستین ها را با شمشیرهای تیز خود سیخ میزنند اما او را نمیابند سپس راه خود را میگیرند و میروند.

 

ناپلئون پس از مدتی صحیح و سالم از زیر پوستینهابیرون میخزد. در همین لحظه محافظان او از راه میرسند .پوست فروش رو به ناپلئون كرده و محجوب از او میپرسد:((ببخشید كه همچین سوالی از شخص مهمی چون شما میكنم اما میخواهم بدانم كه اون زیر با علم به اینكه لحظه ی بعد اخرین لحظات زندگیتان است چه احساس داشتید؟)ناپلئون قامتش را راست كرده و در حالی كه سینه اش را جلو میداد خشمگین میغرد:(تو به چه حقی جرات میكنی كه همچین سوالی از من بپرسی؟

 

سرباز این مردك گستاخ را ببرید چشماشو ببندید و اعدامش كنید من خودم شخصا فرمان اتش را صادر خواهم كرد.)

محافظان بر پیكر پوست فروش چنگ زده كشان كشان او را با خود میبرند و سینه كش دیوار چشمان او را میبندند. پوست فروش نمیتواند چیزی ببیند اما صدای ملایم و موجدار لباسهایش را در جریان باد سرد میشنود .او برخورد ملایم باد سرد بر لباسهایش خنك شدن گونه هایش و لرزش غیر قابل كنترل پاهایش را احساس میكند. سپس صدای ناپلئون را میشنود ك پس از صاف كردن گلویش به ارامی میگوید:( آماده ............. هدف ...... )

 

در این لحظه پوست فروش با علم به اینكه تا چند لحظه ی دیگر همین چند احساس را نیز از دست خواهد داد احساسی غیر قابل وصف سر تا سر وجودش را در بر میگیرد و قطرات اشك از گونه هایش فرو میغلتد پس از سكوتی طولانی پوست فروش صدای گامهای را میشنود كه به او نزدیك میشوند.

 

سپس نوار دور چشمان پوست فروش را بر میدارند. پوست فروش كه در اثر تابش ناگهانی نور خورشید هنوز نیمه كور بود در مقابل خود ناپلئون را میبیند كه با چشمانی نافذ و معنی دار چشمانی كه انگار بر ذره ذره وجودش اشراف دارد به او مینگرد. آنگاه ناپلئون به سخن آمده و به نرمی میگوید: حالا فهمیدی كه چه احساسی داشتم …



===========منبع:وبلاگ داستان های کوتاه

لالۆ بازدید : 51 دوشنبه 1390/12/29 نظرات (0)



دارا جهان نــدارد ســارا زبـــــــان نـــدارد      بابا ستـــاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون زچشمه خشکید،البرزلب فروبست      حتــــي دل دمـاوند آتش فشان ندارد
دیـو سیاه دربنــد آســان رهید وبگریــخت      رستــم در این هیــاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشیــد زاینـــده رودخشکـــید      زیــرا دل سپــاهان نقش جهـان ندارد
بــر نــام پارس دریــا نامــی دگـــر نهادنـد      گــویی کــه آرش ما تیر و کمـان ندارد
دریـــای مازنــی ها بر کام دیگـــران شــد      نـــادر زخـاک برخیـز میهن جوان ندارد
دارا کجـــای کـــاری دزدان ســــرزمینـــت       بــر بیستــون نوشتند دارا خـدا  ندارد
آییم به دادخواهی،فریادمان بلنـــد اســت      امـا چه سود که اینجانوشیروان ندارد
سرخ وسپید وسبزسـت،این بیرق کیانــی      امـا صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم طوسی شهنامـه ای سرایــد      شــایـــد که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کــــوروش ای مهــــرآریـــایــی      بـی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد

لالۆ بازدید : 48 دوشنبه 1390/12/29 نظرات (0)

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم !

لالۆ بازدید : 91 دوشنبه 1390/12/29 نظرات (1)




میزی برای کار!!

کاری برای تخت!!

تختی برای خواب!!

خوابی برای جان!!

جانی برای مرگ!!

مرگی برای یاد!!

یادی برای سنگ!!

این بود زندگی........


"حسین پناهی"

درباره ما
ــه‌ ده‌ربــه‌ده‌ری یـان له‌ ماڵــی خــۆم له‌ خــاکی عـه‌ره‌ب،له‌ ئێــــران و ڕۆم کۆک و پۆشته ‌بم،ڕووت و ڕه‌جاڵ بم کۆشــکم ده‌قات بــێ،وێــرانه‌ مـاڵ بم ئازا و ڕزگــار بم شــادان و خــه‌ندان یـان زنجیر له‌ مل له‌ سووچی زیندان سـا‌‌غ بم جحێڵ بم بگرم گوێ سوانـان یــان زار و نــزار له‌ نـه‌خۆشــخــانان دانــیشـــم له‌سه‌ر ته‌ختــی خونـــکاری یــان لــه‌ کۆڵانــان بــکـــه‌م هـــه‌ژاری کــوردم و له‌ ڕێی کــورد و کوردستان ســه‌ر له‌ پێناوم گیــان له‌ســه‌ر ده‌سـتان بـه‌ کــوردی ده‌ژیم بـه‌ کــوردی ده‌مرم بــه‌ کــوردی ده‌یــده‌م وه‌ڵامــی قــه‌برم بــه‌ کــوردی دیــسان زیندوو ده‌بــمه‌وه لــه‌و دنیاش بۆ کــورد تـێ هه‌ڵده‌چمه‌وه‌ مامۆستا عه بدۆالرحمن شه ره فکه ندی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 32
  • بازدید کلی : 2,223